“رهایی از ترس”
♦️چاپ شده در “مجله موفقیت” (شماره 410/بهمن 1399) ♦️
متاسفانه ما آموخته ایم که به برخی احساساتمان مثل غم ، خشم ، ترس ، نگرانی و ناراحتی و … برچسب منفی بزنیم و اجازه ندهیم آنها را به طور کامل تجربه کنیم . بعد به خودمان می گوییم که من شادی و هیچان مثبت و شعف می خواهم و این احساسات منفی را سرکوب می کنیم . این کار ما مثل حرکت مادری است که چند بچه دارد و به بعضی از آنها توجه نمی کند و آنها به شدت نیاز به نوازش دارند و چون به طور مثبت مورد توجه قرار نمی گیرند ، با حرکات منفی جلب توجه می کنند تا به هر حال نظر مادر را جلب کنند !
احساس ترس از آن احساساتی است که اگر به آن توجه نشود تبدیل به استرس می شود . حواسمان باشد که اگر بخواهیم شجاعت را از ته دل درک کنیم، لازم است ترس را تجربه کنیم؛ همانطورکه اگر بخواهیم نور را درک کنیم لازم است تاریکی را تجربه کرده باشیم.
خوب است بدانید برای اینکه ترس هایمان را به شجاعت تبدیل کنیم لازم است بدون اجتناب آنها را در آغوش بکشیم و تجربه کنیم . برای اینکه بتوانیم این مورد را به بینش تجربی و مهارت تبدیل کنیم مطلب را با چند مثال از ترس های شایع و روش مواجهه و متعادل کردن آنها ادامه می دهیم:
اولین مورد، ترس از بیماری است . ما برای خودمان یک نقشه ی گنج آماده می کنیم و از خودمان می پرسیم «اگر من بیمار شوم چه اتفاقی می افتد ؟»
بدترین اتفاق ممکن این است که « بیمار شوم و فرضا علاجی هم برای بیماری وجود ندارد » در اینجا ما داریم احساس ترس را تجربه می کنیم .
بعد به خودم می گویم « چه کاری می توانی انجام بدهی که از بروز بیماری پیشگیری کنی ؟ »
پاسخ می دهم « به تغذیه و ورزش و استراحت خود توجه می کنم .من سعی می کنم به خودم استرس وارد نکنم .» حال اگر اتفاق افتاد راه حل چیست ؟ اینکه به درمان بپردازم و بدانم که با آگاهی های محدود امروز، درمان قطعی برای این بیماری پیدا نکرده اند و احتمالا با گذر زمان و پیشرفت علم شرایط متفاوت خواهد شد. در ضمن لازم است هویت جدیدی برای خودم بسازم که در موقعیت پیش آمده بتوانم قوی تر و آماده تر ظاهر شوم .
مثلا اینکه در این راستا قوانین معنوی را یاد بگیرم که بیماری ها هم مثل بقیه ی ماجراها، تصادفی نیستند و حاوی پیام و نشانه ای برای من هستند که از خودم بیشتر مراقبت کنم، بیشتر استراحت کنم و با تمرینات ماندن در زمان حال و ذهن آگاهی، استرس را از زندگیم دور کنم.
حال نوبت این رسیده که از خودم بپرسم «بیمار شدن چه پیامدهای مثبتی برای من دارد؟» یکباره یادم می آید دفعه پیش که بیمار شدم، مثل دست اندازی که باعث شد سرعتم را کم کنم و به خودم و ماجراهای زندگی ام با درایت بیشتری توجه کنم و نقاط ضعفم را پیدا کنم، متوجه شدم سلامتی شکستنی تر از آن چیزی هست که فکر می کردم؛ پس شروع به تغییر کردم و سعی کردم که از تمام لحظات سلامتی ام در لحظه، بهره برده و بابت آن شکرگزار باشم.
همچنین یاد گرفتم حتی بابت بیمار شدنم شکر گزار باشم، زیرا پیامدهای مثبتی برای من به همراه دارد و درس زندگی به من می آموزد .
نكته بسيار مهم در مورد ترس از بيمارى آنجاست كه بدانيم گاهي فكر كردن افراطی به يك ماجرا قبل از وقوع آن، تنها يك مشغوليت ذهني براي ما به بار مى آورد؛ در صورتي كه وقتى در آن موقعيت قرار مى گيريم، قدرتی پیدا می کنیم که گويى انعطاف و قدرت رويارويي در ما به طور نهادينه وجود خواهد داشت. مثلا اگر يك سال پيش به ما مى گفتند كه قرار است بيمارى به نام «كرونا» شيوع پيدا كند و به اين شكل ناچار به رعايت اصول و پروتكل ها شويم، بي قرار مى شديم و ترس سراسر وجودمان را فرا مى گرفت ! اين چنين است كه متوجه مي شويم كه بهترين و تاثير گذارترين راه مقابله، مواجهه است !
پس مديريت ذهن و استفاده از تكنيك هاى موثر ذهن آگاهى در اين راستا بسيار كار گشاست. مثلا گاهي لازم است براى صدايي كه دائم ما را از مواجهه با ماجرايي مى ترساند، اسم بگذاريم؛ مثلا صداى « آقا ماشاالله » و وقتى اين افكار به ذهن ما مى رسد، سريع بگوييم كه « آقا ماشاالله ساكت شو! من نيازى به رهنمود هاى شما ندارم !»
گاهي هم مي توانيم اين نداهاي مزاحم را روى كاغذى بنويسيم و دور بيندازيم و ذهنمان را از اين نداهاى بيهوده خالى كنيم.
در ادامه جهت عملى تر بودن توصيه هايم از گروهى از دانشجويان قديمى ام خواستم كه برايم از ترسهايشان بنويسند و اينكه چطور توانسته اند بر آنها غلبه كنند .
«فاطمه» برايم نوشت : «یکی از ترس هایی که به یاد می آورم، ترس از مفید واقع نشدن در محیط کارم بود.»
به ياد روزهاى اولی فاطمه افتادم كه چطور از اين ماجرا تشويش داشت و می گفت: «خانم دكتر، من نقشه گنجم را به اين شكل آماده كردم كه اگر من در محيط كارم مفيد واقع نشوم، مي ترسم كه در كارم ارتقا پيدا نكنم و ديده نشوم و وقتى مورد تاييد قرار نگيرم؛ حتى ممكن است اخراج شوم يا پيشرفت لازم را نكنم
سپس براى خودم نوشتم كه جهت پيشگيرى لازم است كه با مديرانم راجع به درخواست هايشان و مهارت هايم كه مى تواند در پيش برد پروژه کاری مان به ما كمك كند بيشتر صحبت كنم. بعد از آن با اولویت بندی اهدافم و پیدا کردن معنای زندگیم در محیط کار، پروژه هایی را انجام دادم که قبل از اینکه به بن بست بخورم با آینده نگری و همکاری مدیرم به نتیجه رسید و این برایم خیلی لذت بخش بود. به نظرم ترکیب ذهن آگاهی، هوش هیجانی و ترک صندلی قربانی برای ساختن لحظه های زندگی با کیفیت و از بین بردن ترسها چه از نوع نامحتمل و چه محتمل بسیار موثر است. اين شد كه راه حل مناسب را پيدا كردم؛ در ضمن فكر كردم كه از اين پس، حتى اگر اخراج هم بشوم و مورد توجه قرار نگيرم، باز تمام تلاشم را كرده ام و ياد گرفته ام كه چطور از اين توانمندى ام استفاده كنم. ولى اين ترس هم موهبت خوبي بود چون باعث شد كه من به پيشگيرى و راه حل مناسب برسم .»
نفر بعدى «مينا» بود كه برايم نوشته بود: « من ترس از دست دادن عزيزانم را داشتم و به توصیه شما نقشه ى گنجم را كشيدم . به اين ترتيب كه فكر كردم بدترين اتفاق اين هست كه من آنها را از دست بدهم. بعد از طریق شما با قانون ناپایداری آشنا شدم و فهمیدم که هیچ چیزی در این جهان جاودانه نيست پس سعی کردم موقعیت هایی که برایم ایجاد ترس می کند، تصویر سازی کرده و خودم را برای مواجهه با آنها آماده و قویتر کنم ولى اين را هم در نظر گرفتم كه اتفاقات آینده نا مشخص هست. پس با مديريت افكارم ، بيش از اين ذهنم را به چيزى كه در دست من نيست و كنترلى روى آن ندارم مشغول نكنم .
من باید مسئوليت اينكه بتوانم از لحظات زندگي ام نهايت استفاده را ببرم، به عهده بگيرم و روی بالغ خودم که آلوده به تجربیات ناپخته ی کودکی بود کار کنم در ضمن نگاه و بینش خودم را نسبت به ترس غیر منطقی ام عوض کنم. سپس تصميم گرفتم كه حالا كه در كنار عزيزانم هستم بيشتر برايشان وقت بگذارم حتى با يك تماس به آنها توجه كنم .يادگرفتم ما در بى زمانى زندگى مى كنيم و سن بالاتر لزوما دليلی بر مرگ زودتر نيست و همهی آدم ها به یک اندازه در معرض اتفاق هستند. اين موضوع باعث شد نگرانی من در مورد نزدیکانم کمتر شود. باور اینکه مرگ جبر است من را آرام تر میکند و سعى مى كنم از لحظات زندگي ام استفاده ى بيشترى ببرم و سعى كنم كارهاى نيمه تمامم را كه هنوز مايل به انجامشان هستم ، به اتمام برسانم . درست است که هنوز اين ترس به صفر نرسيد، ولی خیلی کمتر شده است البته راستش را بخواهيد، ميزان کمی ترس از مرگ و از دست دادن عزيزان لازم است تا با دانستن زمان محدود براى زندگى كردن، آن را با معناتر و پر بارتر بسازم »
نفر بعدى «ندا» بود كه نوشت: « یکی از بزرگترین ترسهای من ترس از قضاوت بود و با کمک و راهنمایی شما نقشه ى گنجم را كشيدم؛ به اين صورت كه به خودم گفتم « فرض كن ديگران تو را قضاوت كنند؛ خب قطعا كمى ناراحت مى شوي و ترس از قضاوت و آبرو باعث مى شود تا حد منطقى، چارچوب هايي را براى خودت قرار دهى كه از نظر خودت معقول است و حركت در حوزه ى آنها باعث مى شود كه به خودت و ديگران آسيب نرسانی و احساس ارزشمندى بيشترى كنى. البته ممكن است كه باز هم تو را قضاوت كنند! اين مسئله از طریق این بینش حل مى شود كه آدم ها با هم متفاوتند و چهارچوب های منحصر بفرد خودشان رادارند؛ پس قضاوت ها و نظرات آنها نسبت به من، الزاماً کامل و درست نيست و غير قابل اجتناب است.
اين ترس براى من در حد نرمال يك موهبت بود كه باعث شناخت من از چارچوب ها و ارزش هایم شد تا سبك زندگى جديدی با احساس ارزشمندى و رضايت از خودم داشته باشم. پس از آن اجتناب نمى كنم و با توجه و در آغوش گرفتن آن، خود مرا بهتر از قبل مي شناسم و به اين ترتيب مى توانم خودم را بيشتر از قبل دوست داشته باشم! »
نفر بعدى « منصوره » بود : « ترس من، ترس از تایید نشدن بود که ریشه در مهرطلبی و کمالگرایی افراطی ام داشت. همین ترس باعث شده بود که خیلی مواقع برای به دست آوردن رضایت سایرین به راحتی خودم را نادیده بگیرم.این عملکرد به مرور در وجود من ایجاد خشم و خلاء کرده و به نوعی باعث نادیده گرفته شدنم توسط سایرین شده بود. بعد به خودم گفتم اگر ديگران من را تاييد نكنند در نهايت چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا اگر من همواره كارهايي را انجام دهم كه ديگران مى خواهند، آنها راضی خواهند بود؟ سپس متوجه شدم كه خوب ديگران با خوب من فرق دارد؛ پس من نمى توانم همواره ديگران را از خودم راضي نگه دارم و اين كار جز خشم من نسبت به ديگران به خاطر اينكه باعث شده اند از خودم فاصله بگيرم عايدى نخواهد داشت .
آنجا بود که از مهرطلبی فاصله گرفتم و معيارهاى سخت گيرانه ام را براى جلب رضايت ديگران به تعادل رساندم و برای فردیت خودم ارزش قائل شدم و به خودم عشق دادم و همین کار باعث شد که این خشم فروکش کند به خودم قول دادم اگر هم کاری برای اطرافیانم انجام میدهم از سر عشق و رضایت کامل باشد به نوعی همه ی احساسات خودم رو اعم از مثبت و منفی پذیرفتم،در آغوش گرفتم و دیگر از اینکه گاهی دیگران از من رضایت کامل نداشته باشند ترسی ندارم .از طرفى اين ترس براى من يك موهبت بود و باعث شد كه نقطه ضعف هايم را پيدا كنم و آن را به تعادل برسانم»
دوستان من
با یک جمع بندی از مثال هایی که برایتان مطرح کردم، متوجه می شویم که احساس ترس در حد نرمال باعث می شود که ما محتاطانه کارهای درست را انجام دهیم و گاهی نیز با درایت و فکر از دایره امنمان بیرون بیاییم و به خواسته هایمان برسیم . مواجه ی مدبرانه با ترس ها عامل مهمی برای رشد و آگاهی و برطرف شدن نقطه ضعف ها در هر انسانی است .
دکتر نیلوفر اله وردی
ثبت ديدگاه