متن کامل این مقاله را مى توانيد در “مجله موفقیت” بخوانيد

بسیاری از ما زمانی که دچار بحران می شویم برای توجیه خودمان و‌ نشستن روی صندلی قربانی، از باورهای غلط رایج در جامعه استفاده و به سمت انفعال حرکت می کنیم. این انفعال باعث می شود، کارهایی که باید انجام دهیم را به تعویق بیندازیم
هدف ما شناسایی و اصلاح این باورهای غلط است. امروز می خواهیم در مورد باور « هرچی سنگه، مال پای لنگه » صحبت کنیم. باورهای « لب دریا برم، دریا هم خشک می شه»، « قوز بالا قوز» و « خر ما، از کره گی دم نداشت» هم در این مورد صدق می کند
در نگاه اول، تسلیم این باور می شویم، سرجای خود می نشینیم و دنبال هیچ راهکاری هم نمی گردیم. وقتی می گوییم « هرچی سنگه، مال پای لنگه » یعنی باور داریم کل جهان هستی و کائنات، بسیج شدند تا تمام سنگ ها به پای لنگ من بخورد. پای لنگ همان پایی است که در معرض آسیب های گوناگون قرار گرفته و الان دیگر دمارش در آمده است؛ غافل از اینکه این آسیب ها از آن ماجراهایی می آید که ما درسش را نمی گیریم
پذیرش این باور و‌ نشستن روی صندلی قربانی خیلی راحت است. وقتی در یک سری از مسائل نقطه ضعف داریم، هر بار که این نقطه ضعف ها بالا بیاید، همه اتفاقاتی که برای ما پیش می آید را گردن کائنات انداخته و مسئولیت هیچ کاری را بر عهده نمی گیریم.‌ بنابراین هیچوقت مشکلاتمان حل نمی شود و در یک حلقه ی تکراری اشتباه می افتیم
ما از کودکی هر چیزی را که دیدیم یا شنیدیم تبدیل به باورمان شده و حالا اگر بخواهیم با این باور مقابله کنیم به شما حق می دهم که پذیرش این موضوع سخت باشد
اگر بخواهیم به این باور اعتقاد داشته باشیم، وقتی یک اتفاقی برای ما می افتد، این اتفاق را به کل زندگی مان در گذشته تعمیم می دهیم و یا گردن دیگران می اندازیم و می گوییم تمام عوامل بیرونی متحد شدند تا‌ ما رو از پا در بیاورند
بهتر این است وقتی اتفاقی پیش می آید، نگاه کنیم که چرا آن ماجرا برای من پیش آمده است، درسش را بگیریم تا دوباره اتفاق نیافتد، چون فلسفه ی زندگی، رشد است. در تصمیم‌گیری ها‌ و افکارمان تجدید نظر کرده و نگاهی به آنها کنیم؛ شاید متوجه شویم کجای کارمان غلط است و هیجانی تصمیم نگیریم
تا زمانی که به این باور ایمان داری، نمی شود کاری کرد چون باعث می شود، مسائلی را ببینی که باورت می گوید و هربار که آن را در ذهنت مرور و تکرار کنی، در یک حلقه ی معیوب قرار می گیری. بهتر است با یک نگاه مجدد به باورمان، قبول کنیم که اشتباه کردیم تا بتوانیم آن اتفاق را دیگر تکرار نکنیم. به جای اینکه تقصیر را گردن این و آن بیاندازیم، بهتر است که یک نگاه درونی به خودمان بکنیم و ببینیم کدام نقطه ضعف ماست که ما را دچار این مشکل تکراری می کند؛ به قولی نباید در ماجرا غرق شویم و اتفاقا این تلنگر به نظر من خیلی درست است.

اگر از زاویه دیگری به این باور نگاه کنیم، دقیقا سنگ به پای لنگ می خورد تا بالاخره فرد به خودش بیاید، آسیب ببیند و بگوید من باید کاری کنم، روشی به کار ببرم تا این مشکلات به من آسیبی نرساند ولی متاسفانه بیشتر ما آدم ها روی صندلی قربانی می نشینیم.
به جای اینکه فکر درست کنیم، دائما آسیب را قبول می کنیم و‌ دوباره روی صندلی قربانی می نشینیم. انگار با خود می گوییم: « همینه دیگه، من باید بشینم تا این سنگا به من بخوره » و اینجاست که ما دچار انفعال می شویم و حالمان بد می شود یعنی خود را لایق آن ماجرا می دانیم.
وقتی تو، خودت را لایق این ماجراها بدانی پس آن اتفاق برای تو پیش می آید و نباید توقع داشته باشی یک اتفاق بهتر برایت بیفتد. پذیرش باور « پای لنگ »، خودش داستانی است که باعث بدبختی ما می شود و یک بحران بزرگ است
پذیرش پای لنگ یا نقصان یعنی اینکه اتفاقی که برای من افتاده، حقم است بدون اینکه بخواهم برای حل مسئله راه چاره ای پیدا کنم. در حالی که لازم است خودمان را لایق یک زندگی خوب بدانیم و بعد برای آن تلاش کنیم. یعنی حال خودمان را مطابق با یک زندگی خوب تنظیم کنیم و‌ بعد با این حال خوب، فکرمان خوب کار می کند، عملکردمان بهتر می شود و شرایطی را ایجاد می کنیم تا مسائل را حل کنیم. ولی وقتی می پذیریم که پای من لنگ است و نمی توانم کاری کنم یعنی تسلیم ناکامی شده ام و این باعث ناکامی بیشتر می شود
ما اصطلاحی به نام « ناامیدی خلاق » داریم یعنی می پذیریم که پای ما لنگ شده ولی غرقش نمی شویم. دنبال این می رویم تا راهکاری پیدا کنیم که متفاوت از راه هایی باشد که قبلا رفته ایم؛ چون راه های قبلی ما را به نتیجه نرسانده. اینجاست که می گوییم دچار ناامیدی خلاق شده ایم یعنی ناامیدی که من پذیرفتم این اتفاق ها برای من افتاده ولی می خواهم راه جدیدی پیدا کنم؛ این گونه رشد می کنیم
اینکه سنگ به پای لنگ می خورد یعنی فرد دچار ماجراهای تکراری شده چون مشکل و نقطه ضعفش را پیدا نمی کند. آن قدر این ماجرا را تکرار می شود تا فرد به آگاهی لازم برسد و بعد از آن مسئله عبور کند
پس این باور از نگاهی دیگر، باور درستی است چون جهان هستی مشکلات تکراری را سر راه ما قرار می دهد تا کاری انجام دهیم و خودمان را لایق پیشرفت ببینیم. بعضی افراد در این شرایط می گویند: درست است که من آسیب دیدم ولی از امروز میخواهم جور دیگری زندگی کنم و بدانم این مشکلات چرا برای من پیش می آید چون من لایق یک زندگی خوبم. باید راهکاری پیدا کنم و اینجا مسئله « ناامیدی خلاق » پیش می آید که در اوج ناکامی دنبال راه حل جدید می گردیم
ممکن است بازخورد دیگری نیز به این باور داشته باشیم و روش دیگری هم به کار بگیریم. اینکه بخواهیم اجتناب کنیک تا درگیر مشکل تکراری نشویم به معنی فرار کردن است که راهکار درستی نیست مثل اینکه فرضا در ازدواج شکست بخورید و بخاطر انتخاب اشتباهتان تصمیم بگیرید که دیگر ازدواج نکنید
اگر ما از مسائلی که باعث می شود دچار ماجراهای تکراری شود، دوری کنیم مثل این می ماند که اصلا راه نرویم تا سنگی هم به پای مان نخورد. اینجاست که این باور باعث می شود که دچار رکود شویم. وقتی ما فرار و اجتناب کنیم، انگار همه ی اتفاقات دست به دست هم می دهند تا ما در مقابل مشکل قرار بگیریم.
نتیجه
قطعا ابتدای راه تغییر باورها و به دست آوردن آگاهی کمی دشوار است ولی وقتی روی ریل آگاهی بیفتیم و به حد مطلوبی از آگاهی برسیم، آن وقت زندگی اختیاری تر می شود.
هرچقدر آگاهی بالاتر برود، زندگی اختیاری بیشتر می شود و می توانیم از پس مشکلاتمان بدون اینکه آسیبی ببینیم، بربیایم‌ و از خیلی موضوعات عبور کنیم.

به قلم دکتر نیلوفر اله وردی

بدود دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *