عزت نفس
♦️چاپ شده در “مجله موفقیت” (شماره 412/فروردین 1400) ♦️
حس مالکیت به باور نگارنده اساسا متعلق به انسان ها نمی تواند باشد، چرا که حتی مادیاتی که در زندگی در اختیار ما قرار دارد، نعمت هایی هست که خالق هستی با بخشندگی و کرامتش به ما عطا کرده است.
حتی عشق و محبت وجودی ، تفکر و هر احساسی که تجربه می کنیم، ريشه در روح الهی ما انسان ها دارد و منشا این حس، از خودشیفتگی ما انسان هاست که حتی خود را مالک خود می دانیم؛ در صورتی که این جسم هم به امانت در اختیار ما قرار داده شده است تا روح الهی ما در این جهان خاکی، انسان بودن را تجربه کند.
این خودشیفتگی در روابط انسانی به این شکل بروز می کند که چون این فرد خود را برتر از همگان می پندارد، به چارچوب های افراد اعتماد نمی کند. او تنها زمانی می تواند عشق هورمونی خود را استمرار دهد که بتواند چارچوب ها و ارزش های خود را به فرد مقابلش دیکته کند.
در پی این رفتار گاهی هم فرد خودشیفته که خود را مالک عزیزانش می داند، برای اینکه بتواند حاکمیت داشته باشد، می خواهد خودش را بسیار خوب نشان دهد تا بتواند مورد تایید قرار بگیرد. بنابراین، گاهی به صورت بیمارگونه، خود را مملوك طرف مقابل می داند و نقش سر سپردگی را برای فرد مقابلش به عنوان الگو بازی می کند و در مقابل توقع دارد که او نیز با الگوی سرسپردگی به ایفای نقش بپردازد. این رفتار همان مهر طلبی است که تنها حاصلش خشم فرد خودشیفته نسبت به اطرافیانش خواهد بود، چرا که ممکن است به تدریج فرد مقابل نسبت به او در جنگ حفظ هویت خود باقی بماند و پرچم سرسپردگی را بالا نبرد. اتفاقا این حالت برای فرد خودشیفته مفید تر است، چرا که به اوج خشم می رساند و سپس او را به سمت تعادل سوق می دهد
فاجعه زمانی رخ می دهد که فرد خودشیفته همواره با فردی با عزت نفس پایین رو به رو شود .
در این حالت، نقش مالک و مملوک یا جلاد و قربانی و ظالم و مظلوم برای این افراد همچنان در چرخه ای دردناک ادامه خواهد داشت که در بیشتر مواقع به علت خارج نشدن فرد مملوک یا قربانی یا مظلوم از حاشیه ی امن خود خواهد بود !
بنابراین در این نوع رابطه فقط فردی که نسبت به دیگری حس مالکیت دارد، مقصر نیست.
هر قدر طرف دیگر رابطه، به خاطر ترس هایی از جنس ترس از دست دادن، سرسپرده تر باشد، حس مالکیت را در فرد مقابلش تقویت می کند و خارج شدن هر يك از اين افراد از رویکرد باخت-باخت، مي تواند به نحوی زخم های رابطه ي بيمارگونه شان را التيام بخشد .
در اين نوع رابطه، فرد مالك و خودشيفته چون فرد مقابلش را جزء دارايي های خود مى داند و مى خواهد او را مطابق معيارهايش تغيير دهد، دائما با عادات كنترل گرانه ای مانند تهديد و غر زدن و شكايت، او را مورد نقد و ارزيابي قرار مى دهد و همين امر باعث مى شود كه به فرد مقابل احساس بي ارزش بودن دست دهد. طبيعى است هنگامي كه انسان ها در كنار کسی، حس بي ارزشي كنند، از او فاصله گرفته و رابطه شان سرد مى شود .
پس مي توان نتيجه گرفت كه حس مالكيت و خودشيفتگى هرچه بيشتر باشد ، افراد مهم زندگي مان را به جاى جذب کردن ، دفع مى كنيم و در نهایت ممکن است آن ها را از دست بدهيم .
شايد تصور كنيد كه افراد خودشيفته با حس مالكيت، فرد قدرت مند هستند در صورتي كه درست برعكس، چنین افرادی معمولا ترس از دست دارند دارد و چون در برقراری ارتباط سالم و درست درست ناتوان هستند، سعی می کنند با مالكيت افراد، آن ها را كنار خود نگه دارند .
اما اين روش مطلقا كارساز نيست و حتى به خاطر مقاومت فرد مقابل در برابر زور بيرون آمدن از چارچوب ها و ارزشهايش، احتمالا چنین رابطه ای با دروغ و پنهان كارى همراه خواهد بود، زيرا افراد نمى خواهند كه با تغييرات همراه با زور و كنترل از هويت خود فاصله بگيرند.
اين در حالي است كه وقتى دو نفر حس تعلق نسبت به یکدیگر دارند، در رابطه آن ها هيچ چيز از روى اجبار نيست و همه ى امور در مسیر خوشبختى، پيشرفت، رشد و شادي قرار مى گيرد؛ يعني هیچ یک از دو طرف رابطه، ديگرى را به خاطر دوست داشتن زير سلطه قرار نمى دهد. در واقع طرفين استقلال فردى يكديگر را پذيرفته و به ارزش ها و چارچوب هاى هم -هر چند متفاوت- احترام مي گذارند و در ژرفاى تفاوت ها، به جستجوی شباهت ها می پردازند
در واقع در حس تعلق يك رابطه ى برد-برد وجود دارد كه در آن نشانى از ترس از دست دادن يا بي اعتمادي ديده نمي شود و همين موضوع باعث مي شود كه طرفين رابطه به چارچوب هاي یکدیگر اعتماد كرده و احترام بگذارند. آن ها اطمينان دارند كه آنقدر عشق و دوست داشتن دوطرفه در رابطه وجود دارد كه هيچ يك در عين استقلال، آسيبى به ارزش ها و هويت ديگرى نمي رساند.
وقتي دونفر نسبت به هم تعلق خاطر دارند، آنقدر از مهر و عشقشان نسبت به یکدیگر اطمينان دارند كه هيچ كنترل و تهديد و شكايتى را به هم انتقال نمی دهند و سوء تفاهم هاي احتمالي يا تصميم گيرى های متفاوت آن ها در مكالمه اي بدون خشم و بدون یک جانبه نگری صورت می گیرد
در حقیقت، حس تعلق خاطر مي تواند نوعی دلبستگی باشد؛ دلبستگی به این معنا که طرفین رابطه با پذیرش خواسته ها و علایق و ارزش های خود، به دنبال ایجاد رابطه ای معنادار و ایجاد عشق و علاقه بدون قید و شرط هستند. در این نوع ارتباط احساسات مثبت بيشترى به وجود مي آيد و حتی دو طرف باعث رشد یکدیگر و در نتیجه، ریشه دارتر شدن رابطه شان مي شوند .
در اين نوع رابطه، ايثار افراطی و بيمارگونه نيز وجود ندارد، زيرا طرفين مى دانند كه در یک رابطه سالم، ناديده گرفتن خودشان نه تنها ضرورتی ندارد، بلکه يك زنگ خطر به شمار می رود، زيرا این رویکرد به تدريج باعث پیدایش خشم و انباشته شدن آن می شود و در نهايت به رابطه آن ها آسيب مى رساند .
از طرفى دیگر، هرقدر كه افراد از نظر اصول ارزشي همچون شغل و تحصيلات، اخلاق، ارتباطات، سرگرمی، تغذيه و معنویت، بيشتر به یکدیگر نزديك باشند، علاوه بر اینکه حس تعلق به مرور زمان روند فرسايشي و خسته كننده پيدا نمى كند، بلكه استحكام و عمق بيشترى مى يابد. البته از آنجا كه هيچ رابطه اى نيست كه در آن افراد كاملا هم سو باشند، انعطاف پذيرى و صبوری و مدارا در روابط انسانی، یک شرط پر اهمیت و ضروری است.
در نهايت مى توان گفت كه كاربرد مالکیت اساسا در ارتباط با اجسام و اشیا و مواردی از این جنس صدق می کند. در یک رابطه انسانی سالم، احساس تعلق یک حس روانی دو طرفه است که باید به صورت دوجانبه از سوی هر دو طرف برآورده شود. احساس تعلق یک حس کاملا مثبت است که نیاز تمام انسان ها است.
به عبارت ديگر حس تعلق یک حس درونی و زیبا هست که بدون هیچ انتظاری شكل مى گيرد و طی آن ما به دنبال تغيبر فرد مقابل نيستيم .
عشقِ بی ثمر یکی از نتایح مالکیت محسوب می شود، اما از سوی دیگر، احساس تعلق، عشق سالم را به ارمغان می آورد که باعث رشد افراد می شود.
دکتر نیلوفر اله وردی
ثبت ديدگاه