آیا ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است؟

تحلیل باور ((ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است))

♦️چاپ شده در “مجله موفقیت” (شماره 430/مهر 1401) ♦️

♦️متن کامل این مقاله را مى توانيد در “مجله موفقیت” بخوانيد

وظیفه ما به عنوان یک انسان چیست؟ همه ما در جهانی که عظمت آن شاید حتی در وهم و خیالمان هم نگنجد به عنوان موجودی که دارای عقل و شعور است در حال زندگی هستیم؛ اما سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که به راستی چه رسالتی بر دوش ما گذاشته شده است؟ چه چیزی می‌تواند ما را به موجودی برتر از سایرین تبدیل کند؟ پاسخ ساده است؛ تفکر. بدون شک صحبت در خصوص این کلمه‌ی به ظاهر ساده، در این متن کوتاه ممکن نیست؛ اما شاید بتوانیم با پرداختن به موضوعی ساده‌تر، چند لحظه‌ای را با هم تفکر کنیم تا حتی به میزانی اندک، به این وظیفه و رسالت خود جامع عمل پوشانده باشیم.

انسان‌ها در طول تاریخ و دوره زندگی‌اشان، برای تکامل بیشتر و حفظ غریضه‌اشان نسبت به زنده بودن، سعی داشته‌اند تا تجربیاتشان را به شکل‌های گوناگون به نسل بعد از خود انتقال دهند؛ از نقاشی روی دیوار غار گرفته تا نوشتن کتاب‌های گوناگون. یکی از راه‌های انتقال تجربه که درک مسائل رو ساده می‌کرد ارائه ضرب‌المثل‌ها بود؛ چرا که در عین ساده و کوتاه بودن می‌توانست یک باور بسیار عمیق رو به آیندگان برساند و به سادگی فراگیر شود. حال سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که آیا یک باور قدرت این را دارد که در تمام زمان‌ها و در همه شرایط به طور مطلق درست باشد؟ قطعا پاسخ این سوال با تفکری عمیق می‌تواند بدست بیاید.

امروز می‌خواهیم در راستای صحبت‌هایمان به تحلیل یک باور قدیمی بپردازیم که با عنوان(( ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه‌اس)) آن را می‌شناسیم.

به طور کلی از دو منظر می‌توان به این جمله نگاه کرد:

1. هر زمان که متوجه بشیم که در زندگی خود، مسیری را انتخاب کرده‌ایم که در راستای ارزش‌های ما نیست و حالمان در آن مسیر خوب نیست، می‌توانیم دور بزنیم و برگردیم.

2. هر وقت، هر فرصتی را از دست بدهیم می‌توانیم برای جبران آن اقدام کنیم و نتیجه بگیریم.

اجازه بدهید برای مشخص کردن این موضوع، برای هر دو حالت مثالی را در نظر بگیریم.

داستان ملیحه:

ملیحه در سن 15 سالگی به اصرار خانواده‌‌اش به همسری پسری 20 ساله به نام احمد در می‌آید که شناختی از او ندارد. احمد که در خانواده‌ای پرجمعیت و بدون پدر بزرگ شده است، پسری است عصبی، لوس و زورگو. احمد که از قضا در سال اول ازدواجشان مبتلا به اعتیاد هم می‌شود، اساسا نه اهل کار هست و نه زندگی. ملیحه که خیلی سریع صاحب فرزندی می‌شود و از طرفی هم حمایت خانواده‌اش را برای جدا شدن ندارد در زندگی با احمد می‌ماند و تمام عشقش را سعی می‌کند نثار فرزندش کند. پس از 5 سال ملیحه صاحب فرزند دیگری نیز می‌شود و همچنان سختی‌های بسیار زیاد در زندگی با احمد را با تمرکز بر روی عشق به فرزندانش ادامه می‌دهد و به امید روزهای بهتر و معجزاتی در زندگی‌اش می‌نشیند. این انتظار ملیحه برای رخ دادن معجزه در زندگی‌اش تا 30 سال به طول می‌انجامد؛ اما هیچ چیز نه تنها بهتر نمی‌شود، بلکه اتفاق دیگری نیز رخ می‌دهد که ملیحه اصلا انتظار آن را ندارد. بر خلاف اینکه ملیحه توقع داشت تا فرزندانش پس از بزرگ شدن قدر عشق او را بدانند و حامی او برای رها شدن از زندگی اش باشند، آن‌ها اکنون نسبت به ملیحه خشم دارند که چرا تا این لحظه در زندگی احمد باقی مانده، بدون اینکه سعی کند خودش به دنبال آزادی برود و نسبت به ظلم‌های احمد واکنشی درست نشان دهد.

ملیحه با اینکه اکنون 46 سال دارد و از نیروی جوانی خودش فاصله نسبتا زیادی دارد، اما تصمیم می‌گیرد به جای نشستن و منتظر کمک دیگران ماندن، به روی پای خودش بایستد و برای حال خوب و البته ارزشمندی درون خودش بجنگد. او اکنون از مهارت خیاطی خودش استفاده کرده و در مزونی مشغول به کار است و همچنین توانسته با تمام سختی‌ها و چالش‌هایی که در مسیرش بود، از احمد جدا شود، خانه‌ای را اجاره کند و از طریق کارش به گذران زندگی‌ای مشغول باشد که در اون با تمام چالش‌هایش، دیگر شخصی قربانی و مظلوم نیست.

داستان کامران:

کامران پسری 24 ساله است که فارغ التحصیل رشته کامپیوتر است. کامران علاقه بسیار زیادی به پدرش دارد؛ اما با این وجود از زندگی در ایران راضی نیست و معتقد است که اگر به آلمان برود و رشته برنامه‌نویسی‌اش را آنجا دنبال کند، می‌تواند بسیار موفق‌تر باشد.

کامران پس از کلنجار رفتن‌های بسیار و موانعی که بر سر راه‌اش قرار می‌گرفتند، بالاخره موفق شد در 26 سالگی‌اش به آلمان برود و با هزینه بسیار زیادی که پدرش از درآمد بازنشستگی‌اش به او داده بود، خانه‌ای را اجاره کند و مشغول تحصیل و کار شود.

به دلیل فاصله و شرایطی که کامران در آلمان دارد، نمی‌تواند بیش از 1 بار در سال به ایران بیاید. پس از گذشت 2 سال کامران تماسی از طرف خانواده‌اش دریافت می‌کند و متوجه می‌شود که پدرش به یکباره قفسه سینه‌اش درد گرفته و در بیمارستان بستری شده است و ظاهرا نیاز به عمل جراحی دارد.

کامران که پدرش برای او بسیار ارزشمند است سعی می‌کند، خود را سریعا به ایران برساند؛ اما به دلیل بروز مشکلاتی، کار بازگشتش به تعویق می‌افتد. سرانجام پس از 2 ماه که به ایران بر می‌گردد حتی موفق نمی‌شود به موقع در مراسم چهلم پدرش حاضر شود.

این دو مثال که الهام‌گرفته از داستان‌های واقعی بودند زده شد تا به یک نکته بسیار مهم برسیم: اگر باور(( ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه‌اس)) را بخواهیم از این منظر نگاه کنیم که هر وقت متوجه شدی راهت را داری اشتباه طی می‌کنی، می‌توانی دور بزنی و برگردی، با مثال ملیحه باوری درست محسوب می شود؛ اما باید توجه داشته باشیم که هر تصمیمی مسئولیت‌های خودش را می‌طلبد که اگر در آن راه قرار بگیریم باید آن‌ها را بپذیریم و از طرفی طبق داستان کامران این نگاه درست نیست.

اگر بخواهیم این باور را اینطور ببینیم که همیشه فرصت جبران وجود دارد، باوری بسیار غلط است؛ چرا که ممکن است دیگر شرایط و توانایی گذشته را نداشته باشیم. مثلا نیرویی که در جوانی داریم، همیشگی نیست و کاری که در سنین پایین‌تر توانایی انجامش را داریم را نمی‌توانیم لزوما در آینده هم به همان شکل انجامش دهیم. وجود مرگ در زندگی ما به عنوان یک جبر، زمانی ارزش و معنی پیدا می‌کند که بدانیم باید از همه فرصت‌های خودمان استفاده کنیم و در راستای هدف و مسیری که از آن لذت می‌بریم حرکت کنیم و تعللی نکنیم؛ چرا که گاهی فرصت‌ها می‌گذرند و امکان برگشت به آن‌ها دیگر وجود ندارد.

همه ما با واژه نذر کردن آشنا هستیم. نذر کردن به معنای حرکت کردن هستش و ما باید در زندگی خودمون همیشه در حال نذر کردن باشیم؛ نذر رسیدن به لحظاتی بهتر، با تلاشی که می‌کنیم و با استفاده کردن از همین لحظه‌ای که در آن زنده هستیم. این حرکت در زندگی یک حرکت آگاهانه است!

دکتر نیلوفر اله وردی